حکایت شنیدنی
google 1376 گوگل
جمعه 3 تير 1390برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : یوسف

حکایت شنیدنی

یکی از خدام حضرت رضا علیه السلام گوید :
برای کشیدن دندان نزد دکتر رفتم . دکتر گفت : غده ای هم کنار زبان شما است که باید جراحی شود . من موافقت نمودم . اما پس از عمل جراحی لال شدم و قدرت حرف زدن را از دست دادم .
ناگزیر همه چیز را روی کاغذ می نوشتم و به این وسیله با دیگران ارتباط برقرار می کردم . هر چه به پزشک مراجعه نمودم درمان نپذیرفت و فائده ای نبخشید . دکترها می گفتند : رگ گویایی شما صدمه دیده است .
ناراحتی و بیماری به من فشار آورد . ناچار برای معالجه عازم تهران شدم . در تهران روزی خدمت آقای علوی رسیدم . ایشان فرمودند : راهنمائی من به تو این است که چهل شب چهارشنبه به مسجد جمکران بروی ، اگر شفائی هست آنجا است .
تصمیم جدی گرفتم . هر هفته از مشهد بلیط هواپیما تهیه می کردم ، شب های سه شنبه تهران می آمدم و شب چهارشنبه مسجد جمکران مشرف می شدم .
در هفته سی و هشتم ، بعد از نماز به سجده رفتم و صلوات می فرستادم که ناگهان حالت خاصی به من دست داد . دیدم همه جا نور باران شد و آقائی وارد شدند . مردم هم پشت سر ایشان بودند و می گفتند : حضرت حجة بن الحسن علیه السلام می باشند .
من با ناراحتی در گوشه ای ایستادم و با خود اندیشیدم که نمی توانم به آقا سلام کنم . حضرت نزدیک من آمدند و فرمودند : سلام کن .
من به زبانم اشاره کردم تا اظهار بدارم لال هستم والا بی ادب نمی باشم که سلام نکنم .
حضرت بار دوم فرمودند : سلام کن .
بلافاصله زبانم باز شد و سلام کردم .
در این هنگام به حال عادی برگشتم و متوجه شدم در سجده و مشغول صلوات فرستادن هستم .


 



نظرات شما عزیزان:

آرش
ساعت16:00---22 تير 1390
سلام دوست عزیز مطالبت جالبن امیدوارم موفق باشی به من هم سر بزن اگه خواستی با عنوان (آهنگسازی حرفه ای) لینکم کن و خبر بده لینکت کنم منتظرم فعلا بای.

www.shock3x.tk



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها


آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 129
بازدید ماه : 122
بازدید کل : 62689
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 24
تعداد آنلاین : 1